توشه های راهیان نور
جمعه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۵۳ ق.ظ
سلام
بعد از اعتکاف از خدا خواستم به راهیان نور بروم و خدا برآورده کرد در تاریخ18 بهمن 1391 به سرزمین مقدس شلمچه ، طلائیه و .. رفتم .
از گلزار شهدا بندرعباس حرکت آغاز شد همراه با کاروان بسیج دانشجویی هرمزگان قبل از سفر دنبال درمانی برای تنبلی خودم میگشتم که شهدا رمز را درعشق به خدا و توسل به اولیا خدا وحضرت فاطمه زهرا نشانم دادند این بود رمز آن همه همت و تلاش خستگی ناپذیری شهدا
سفر عالی بود بچه های پیام نور بندرعباس و میناب و آزاد قشم هم در اتوبوس ما بودند 5 شب طول کشید سه شب در مناطق عملیاتی و دو شب هم رفت و برگشت در اتوبوس.
چند توشه از سفر مقدس کربلای ایران
- عهد بسته ام که به خود سستی راه ندهم
- سستی به خود راه مدهید ای کسانی که به خدا ایمان آورده اید.
- فرمول ما شناسایی توان خود و تلاش کردن است.
- رابطه و انس با قران هر شب بخوان و بخواب
- رمز موفقیت توسل به حضرت زهرا (سلام خدا بر او باد) است.
- در هر روز و هر کار توسل کن به یک شهید بدان آنها ناظرند و یاری رسان تو
- افزایش و حفظ معنویت
- قبلا جنگ در جبهه بود و مناق شهری محل تجدید قوا ولی الان جنگ در شهر است و شلمچه محل درمان و دوا
- خواندن سایت رهبری و انجام مطالبات در حد توان و شناساندن و معرفی دیگران برای انجام دیگر مطالبات رهبری
- اسلام دین عقلانیت است + معنویت در حد عالی
- جانباز 90 درصدی که آرزو داشت الان برای حفظ اسلام گونی سنگر شود.
- سختی های آقای راوی اتوبوس ما در راه ولایت، فکر کن رهبر چقدر مشکلات دارد.
- این راه سخت است ولی نه برای عاشقان خدا
- اگر قرار بر پروانه شدن است پرواز با شهادن انشاالله بگذار دنیا هر چه میخواهد پیله کند شهید آوینی
- وقتی که چادر مادرت زهرا ... ضرر میکنند آنان که در دعای فرج کم گذاشتند
-
شهیدی که وقت مداوا و استراحت
در خانه بکوب مطالعه میکرد و میگفت
کشور اسلامی بعد از تمام شدن جنگ به علم نیاز دارد. فدای کسانی باید بشوم که هر لحظه در فکر انجام وظیفه الهی بودند.
۹۱/۱۲/۲۵
خوشحالم که بهت چسبیده، جای خوبیه!
یادمه پارسال که برگشتم یکی از خانومای فامیل که توی سوئد زندگی میکنه، واسه عید اومده بود ایران، بعد این بنده خدا سراغ منو گرفته بود، بهش گفته بودن رفته اهواز، اونم پرسیده بود چرا؟ بهش گفته بودن یه عده بسیجی پا میشن میرن تو خاک و خل ها گریه میکنن، و اون هم تعجب !!!!
وقتی برگشتم یه روز خونه مون دعوت بودند، ازم پرسید خاله جان کجا بودی؟
با افتخار گفتم: رفته بودیم مناطق عملیاتی زمان جنگ، برای احترام و پاسداشت مقام شهدایی که در راه وطن و اعتقاداتشون جون دادند، که دیدم لبخندی به لبش نشست!
(نقل به مضمون بود، عین حرفمو یادم نیست)
هرچند بماند اونجا یه عده خیلی حال میکردن و واقعا بارشون رو بستند و ما دست از پا درازتر برگشتیم.
و باز بماند مردم از اونجا کتاب زندگی شهدا رو میخرن، ما رفتیم کتاب اشعار آفتابه ای رو خریدیم!
کلا یه نصیحت بی تعارف: تازه برگشتی حالت خوبه، تصمیماتی که گرفتی هم بیست، فقط لطفا آروم آروم برو که زود تموم نشی1
یاعلی